گزیده ادبی :
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
بی تو هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
گفتم تو شيرين منی؟
گفتا تو فرهادی مگر؟
گفتم خرابت می شوم
گفتا تو آبادی مگر؟
گفتم ندادی دل به من؟
گفتا تو جان دادی مگر؟
گفتم ز کويت می روم
گفتا تو آزادی مگر؟
گفتم فراموشم مکن
گفتا تو در يادی مگر؟
گفتم که خاموشم مکن
گفتا تو فريادی مگر؟
گفتم که بر بادم مده
گفتا نبر بادی مگر؟؟؟؟
يك روز مي بوسمت
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس شه ز شکار میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند
روح خراب و مست شد عقل خمار میرسد
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد
دیوان شمس
دام دگر نهاده ام تا كه مگر بگيرمش
آنك بجست از كفم بار دگر بگيرمش
آنك به دل اسيرمش در دل و جان پذيرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگيرمش
دل بگداخت چون شكر بازفسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگيرمش
راه برم به سوى او شب به چراغ روى او
چون برسم به كوى او حلقه در بگيرمش
درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برد بر سر زر بگيرمش
گر چه كمر شدم چه شد هر چه بتر شدم چه شد
زير و زبر شدم چه شد زير و زبر بگيرمش
تا به سحر بپايمش همچو شكر بخايمش
بند قبا گشايمش بند كمر بگيرمش
خواب شدست نرگسش زود درآيم از پسش
كرد سفر به خواب خوش راه سفر بگيرمش
ترسم اينست كه پاييز تو يادم برود
حس اشعار دل انگيز تو يادم برود
ترسم اينست كه باراني چشمت نشوم
لذت چشم غزلخيز تو يادم برود
شنيدي كه دلم گفت بمان ايست نرو
به خدا وقت خداحافظي ات نيست نرو
نكند فكر كني در دل من مهر تو نيست
گوش كن نبض دلم زمزمه اش چيست نرو
مي بوسمت...
مگر خدا ان بالا نشسته كه مارا ببرد جهنم !!
خدا انسان نيست كه بخواهيم لجش را در بياوريم . !
خداوند مهربان است .
و بالاتر از انكه ما تصور يا توصيفش كنيم .
خوب بود . تشكر